فرشته سلگی[۱]
چکیده
ساختار قدرت دولت-کشور اصلی نقش بسزایی در پیدایش یا عدم پیدایش دولت-کشورهای خودخوانده ایفا مینماید.مثلاً نظام فدرال، هر سطح از حاکمیت سیاسی، ارتباط مستقیمی با ساکنان دولت-کشور از هر نژاد، قوم و مذهبی که باشند برقرار میسازد. به همین دلیل میتوان گفت که این سیستم نسبت به سایر ساختارهای قدرت از قبیل سیستم تمرکز و یا غیره بار دموکراتیک بیشتری را با خود حمل میکند. توزیع عمودی قدرت سیاسی، نه تنها زندگی صلحآمیزتری را برای گروههای مختلف ساکن، فراهم میسازد، امکان آن را نیز به وجود میآورد که بسیاری از مناقشات و اختلافاتی که ممکن است بین ایالتها و دولت مرکزی و یا بین ملیتها و اقوام مختلف بروز می کند، با استفاده از مکانیزمهای سیاسی و قضایی هماهنگ کننده نظام فدرال، از طریق گفتگو و ابزار قانونی مناسب حل و فصل شود. نتیجه آنکه یک دولت-کشور فدرال ضمن پخش قدرت سیاسی به شکل عمودی، هم از جامعیت قدرت مرکزی و هم از هویت و جامعیت ایالتها که مؤلفههای آن هستند، دفاع کرده و به هر یک از آنها قدرت و اختیارات لازم برای حل مشکلات دولت-کشور را از طریق هماهنگی با هم میدهد و ساکنان را در ارتباط نزدیکتری با تصمیمگیریها قرار می دهد. نظامی که به بهترین نحو میتواند پاسخگوی تمامی نیازهای اجتماعات درونی خود باشد و زمینه بروز اغتشاش و جنبشهای جداییطلب را به حداقل برساند. در این پژوهش به روش توصیفی- تحلیلی سعی در بررسی نقش ساختار قدرت دولت-کشور اصلی در پیدایش دولت-کشورهای خودخوانده شده است.
کلمات کلیدی: قدرت، دولت-کشور اصلی، دولت- کشور خودخوانده، فدرالیسم.
[۱] – دانشجوی دکتری حقوق عمومی دانشگاه تهران