جریان امام زمان(عج) و ظهورش جریان روبه جلو هست

جریان امام زمان و ظهورش جریان روبه جلوهست

نوشته: مریم یاسینی نسب(کارشناس ارشد مبانی نظری اسلام دانشگاه معارف اسلامی قم)

شایدشماهم مثل خیلی از افراددیگر کتابهایی درراستای امام زمان وظهورش خوانده اید وساید مثل اکثر افرادخودراتهی ازاطلاعاتی میدانید که بایدحداقل یک عاشق ازمعشوق خود داشته باشد نمیگویم یک ماموم از امام خودش… اطلاعاتی که ما کم وبیش در لابه لای مطالب وکتابهای مختلف پیدا میکنیم بیشتر جنبه ی روبه جلو دارد. یعنی چه؟ اطلاعات ما درمورد شرایط فیزیکی وجسمانی حضرت باتمام نشانه هایی که داده اند محدوداست حتی درموردوظایف خود درست نمیدانیم شایدبارهاوبارها ازخودمان پرسیدیم که دراین وانفسانی زندگی چه قدمی برای حضرت برداریم! این سخت است که ماحیران وسرگشته باشیم وحتی کمترین نشانه هایی که به دنبالش هستیم رانیز پیدانکنیم ومثل فردیکه گمشده ای دارد وهیچ نشانه ای ازاونمی یابد، سردرگم بمانیم. حقیقتاسخت است باوجود فیض تمام ویگانه منجی که بنای عالم خلقت باحضور ووجوداوباقیست، باوجوداین وجودمقدس وتمام حضورش که حضور بااومعنامیشود اماماهمچنان مثل افرادی بدون هدایت بیاییم چندصباحی زندگی کنیم وبرویم!! .. هرچندوجودرهبرانی فرزانه درسرتاسرجهان ضروری است که عده ای رامنسجم کرده و تشکیلاتی آماده به صاحب الزمان هدیه دهد اما چگونه؟

این سوالات همه زمانی جواب داده میشوند که مابه معنای ظهور وعلت غیبتش توجه کنیم.. اسم امام همیشه به همراه ظهور ودعای برای تعجیلش می آمده چرا؟ جریان فهمیدن حضرت وتلاش برای زدودن این انتظار واین جهل هایی که دنیا باآن دست وپنجه نرم میکند!، جریان روبه جلوست، سازنده هست، روبه آینده هست ازجنس حرکت است. عجیب است ولی مثل سنخ ایمان تادرقلبت نداشته باشی اش حصول معرفتش نیز محقق نمی شود.تادلت راهمراه امام نسازی وارتباط روزانه وسلام های هرروزوشبت رابه اوندهی وتابا اوزندگی نکنی هدایت نمیشوی. هرهدایتی هدایتی ازسنخ هدایت ایمان واعتقادبه خدا، یاهدایتی ازسنخ آرامش درمشکلات ویاحتی هدایت به شناخت خودش.. چراکه فقط خودش می تواندخودش رامعرفی کند ودراین هدایت نیز نیازبه وجودخودش هست. عجیب است چونکه میگویم شناخت خودش بوسیله ی خودش هست واما این به اصطلاح فلاسفه دورنیست همانطورکه هرانسانی خودش بهترازهرکسی می تواندخودش رامعرفی کندهرچنددیگران وصف اوکنند…..
قدم هایم راکوچکتراز آنچه که بود برمیداشتم. می ترسیدم که مبادابه خطابرود مثل همیشه.. همچنان ازقافله ی عشق جابمانم ودورخودبچرخم.. ولی سایه ای پرازنوررابالای سرم احساس میکردم این بارنیزدوباره آمدنهایش، دوباره صدادن هایش و دوباره نگریستنهایش راباچشمانی خسته اما پرامید میدیدم. چشمانی به خستگی چندین هزارسال انتظار حقیقتا که اومنتظرم بوده نه من😞 لحظه به لحظه، ۱۲ساعتم راچک میکردم مبادا به قرارم نرسم. می ترسیدم وگاه می لرزیدم ولی اینهاراهمه دوست داشتم چراکه نشانه ی سرتاپای عشقم بود و برایم خبر ازاومیداد امانمیخواستم بابت ساعتی به اشتباه رفتن، فرسخهاسال دورشوم ورشته ی مادر را میان این همه آشوب وهیاهوی زندگی ام گم کنم نمیخواستم بدون یاد اوحتی ثانیه ای نفس بکشم من آفریده شده بودم تاکاری کنم.. درست است.. نمیخواستم خیلی ساده زندگی کنم وپیمانه ی عمرم رابه اتمام برسانم من خود وعلت زنده بودن وزندگی ام رامنحصر دراوپیدا کرده بودم من، چیزی نبودم جز یک قلم، یک زبان ویک قدم که دوست داشت عاشقانه قدم بزند، از اوسخن بگوید ودادبزندتاهمه اورامثل من پیداکنند وهمراهم شوند. من هیچ بودمواوهمه بود با” او “من هم جزکوچکی می شدم من از کثرت دنیای رنگارنگ به سمت واحد یگانه قلم می زدم وچقدر زیبا بود زیباترآنکه در این راه سخت اماشیرین وزیبا فقط به تماشای حضرت دوست نمینشستم. من تلاشم رامی کنم چراکه زیبایی زیباست وبااااید نمایان🌕 شود
سایر اخبار: